دستمال کاغذی عاشق
نوشته شده توسط : SEVAN

دستمال کاغذی به اشک گفت :

قطره قطرات طلاست یک کم از طلای خود حراج می کنی ؟

عاشقم !

با من ازدواج می کنی ؟

اشک گفت :

ازدواج اشک و دستمال کاغذی !

تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی !

توی ازدواج ما تو مچاله می شوی

چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی

پس برو و بی خیال باش عاشقی کجاست ؟

تو فقط دستمال باش !

دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد وگریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد چرک و زشت مثل این آن نشد

رفت اگر چه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود

دانه هاه اشک کاشت...........





:: بازدید از این مطلب : 196
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 فروردين 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: